چیزی از عشق بلاخیز نمیدانستم
هیچ از این دشمن خونریز نمیدانستم
در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق
چه کنم؟ شیوه ی پرهیز نمیدانستم
گفتم ای دوست،تو هم گاه به یادم بودی؟
گفت من نام تو را نیز نمیدانستم
بغض را خنده ی مصنوعی من پنهان کرد
گریه را مصلحتآمیز نمیدانستم
عشق اگر پنجرهای باز نمی کرد به دوست
مرگ را این همه ناچیز نمیدانستم
| سجاد سامانی |